شبستان سپید
نویسنده: amin555
بنام تو که جز نام تو نامی نماند بجای
سالهاست که دیگر چرکنویسهایم را ورق نمیزنم ساکنان مبهوت گشته دوات هنوز سر در گریبان واژگان دارند گوئی؛ میدانند که هجرانی با دلگویه های وقت وبی وقت انسانهای به ظاهر لطیف و مهربان برایشان رقم خورده است ..
کوتاه بود انچه به درازای تاریخ پنداشته اش بودیم چه گذرا بود رنجی که به عظمت قیامت میخواندیمش؛؛ آن محنتی که مرگ را همچون ستاره ای درخشان در مقابل چشمانمان به تصویر میکشید ؛ جز حماقت و کوته بینی اندیشه بی ریشه ما نبود.. هر انچه که بود تنها ریشه امیال نفسانی ما بود ؛ خود بودیم و جز خود نمیدیدیم
چه خرسند بود انسان آنسان که همچون کودکی به خواستگاهش دست می یافت ؛؛ و چه کودن بود آن دم که ندانسته بنای غم انگیزترین لحظه های نیامده اش را بر پیکر الواح نگارستان فرداهای خود به تصویر میکشید.. اری او هرگز نخواهد فهمید که دراوج شادکامی ودر دمادم لحظه های غروربرانگیز ارضاء شدنهایش امواج خروشان پیامدها؛ راه را بر پیامبران خوشبختی اش بسته اند..
کونو من الذین یتدبرون فی لحظات الرضا ویتاملون علی ما اعطاهم الله و لا یضیعون انفسهم بل علی انفسهم مسئولا
سالهاست که با هر کس همان بوده ایم که او می بود اما..............................هرگز درون همه نبوده ایم همچون حباب کف گرفته به دریاهای نیلگون سرک کشیده ایم لیک هرگز........ به دریا نرسیده ایم
مائیم پیامبران پیام نخوانده ؛ رسولان رسالت نیافته ؛ پیک بوده ایم و پیمان نداشته ایم.. به هر جا که قدم گذارده ایم جز خود ندیده ایم به هر سامانه ای که امدیم بر طبل منیتها کوبیده ایم ؛ لحظه ای درنگ مارا غنیمت بود که صدای پاورچین شعور را در نزدیکی مشاعر غبار گرفته خود بشنویم اما نشنیدیم آنچه را باید میشنیدیم
شاعری بود جاهل براشتری سوار
کزین اشتر جز پوستی نمانده بکار
به دشت و کویران همی راندمی
همی اورا رخش عرش خواندمی
به اشتر دادمی یزدان افلاک پاک
زبانی رساتر از شاعر سینه چاک
بگفتش گر توشاعری شاهد منم
چو تو یکه تازی؛ ساغر زاهد منم
گاه حتی سگان پوزه بسته نیز رساترین پندها را در برق چشمانشان درون گوشهای ناشنوای ما به نجوا میگذارند ..
البته اگر بشنویم
گاه میتوان در اوج سکوت هستی در نیمه شبهای سرد بیرون از سرا همان لحظه ایکه خوابی ژرف مشاعرمان را در بر گرفته صدائی آشنا شنید که ما را سراسیمه به جاده های سرد شب میکشد چو راهنمائی از قفا به نزدیکی مرثیه ای اشنا میبرد ؛ مرثیه ای که از نهان ناله های مردی زخمی ز تیغ شادکامیهای مه گرفته گذشته ها ؛ برپیاده روهای سرد وتاریک بر می اید .
در اعماق چشمانش چیزی فراتر از من نهفته است گله ای یا خاطره ای شاید اندرزی که نمیتواند در پوشش واژه ها انرا بسراید شاید واژه ها نیز همچو خاطراتش غبار نسیان برخود گرفته اند؛؛شاید.
می خواهد بگوید لیک نمی داند با این غریبه از کدامین سخنگان به تاراج رفته خاطراتش بگوید؛؛ از آنچه که در گذشتگانش می بود ؟ یا از آنچه اورا به بیخود شدنهایش آوار نموده است بنالد؛؛ آوار بود آنچه آوازه ها را بی تامل بر بودنها وخود شدنها می سرود؛
ایا او میداند ؟شاید آری شاید نه؛؛ وشاید هردو
او میداند که نمیداند چیستان غریبه های شبستانها هنوز اورا می جویند اما نمیداند که میداند شاعران شاهد شبستانهای سپید نیز همسان تنهائیهای اوبی کس و تنها با سینه ای آشوب زده در انتظار ؛؛؛و بی قرار ؛؛ در جستجوی موعودشان جاده های خلوت و سرد را در می نوردند ؛
ایکاش میدانست که غریبه های خسته از هیاهوی سپیده دمان خلوتی را در نهانگاه ارزوهایشان می جویند؛ بلکه مرحمی را بر جای جای تکه های به یغما رفته قلبشان بیابند؛ ایکاش میدانست که این شبگردان به یغما رفته شبستانی همچو تنهائی او را تجربه کرده اند ؛ شبستانی تنها
تنهای تنها
و اینسان چه تلخ وشیرین است همنوا شدن بادرد مردی بی کس و تنها ؛؛؛
تنهای تنها
دوشنبه 103 آذر 5 |
d خانه c
d شناسنامه c
d ایمیل c
دقایقها را بسان سالیانی دراز پیموده ام واینک در یکقدمی بی نهایت نقطه
با گمانی مه الود
به پیامدهای نیامده
همچنان مرددم
شاید در این بی نهایت گم شوم
و از این گمان هراسناکم
اما گمانها را نیز
سرنوشتی ست تا ابدیت
وابدیت را مشقیست فو ق العاده ساده
به سادگی هیچ
به سادگی یک خلا
ونیز به سادگی اندیشیدن به همه چیز
پس نگاهم را به قدمهایم خواهم دوخت ونیز به این گمان ..
چشمهایم را میبینم که دیگر با گمانهای تب دار نمی درخشند ..
من
در
بینهایتم
بی نهایتی بدون نقطه و مملو از خدا
خدا..... چه تلفظ کوچکی انقدر کوچک که گهگاه انرا به نسیان میسپارم
وباز نسیان دلیلی بر انسان
که همیشه با امدن ورفتن... انسان است
خدایا مرا ببخش که اینبار بی اجازه بدرگاهت امده ام
((الــــــــــــــاــــــــــه)) یـــا مـــن لاتـــخـــلــــف الــــمـیــعـــاد
الهی انظرکیف اذوب فی ذکراتک و کیف اموت و احیا دفعات عدیده فی اشتیاقک ؛ وانت تنظر الی وتعلم بما فی نفسی و لا اعلم بما فی نفسک الهی وسیدی ومولای انظر الیه نظره ٌ رحیماً واغفرلی بما ماانت تسحقه به من الاکرام یامن لایشارکک موجودٌ فی ملکک اغفرلی وارحمنی وان لم ترحمنی لاکونن من الظالمین الهی انظر دموعی الذی تجری من العقاب والحساب فی یوم القیامه
لااله الاالله ولاحول ولاقوه الا بلله العلی العظیم
amin555